بلندی های بادگیر



اینجانب هانا:d اعلام میدارم ب زمره کانال نویسان درامدم :) باشد که رستگار شوم:))

مدتها بود نیاز داشتم یک کانال داشته باشم برای متنها و عکسای دلخواهم میخواستمش برای اون شعرای عاشقانه بی مخاطبی که سیو کرده بودم توی تلگرام برای اون متنهای دلبر ،انگیزشیا،فاز غما؛) مفهومیا! عکسا
خلاصه که دلم خواست هم جاشون امن باشه هم اشتراک بزارمشون
تا این که ی روز نحس دستم ب نوشته ها خورده و تمام از صفحه ی گوشیم پاک شدن و من موندم و ی صفه خالی و دیگر هیییچ:(((
دیر شده اما ماهی رو هر وقت از اب بگیری؟ اره:)
علت دیگه ش روزانه نوشتا و حرفای مختصری که لحظه ای ب ذهنم میان اما همونجا میمونن
اهنگایی که دوس دارم و ب قول خودمونی از بس گوشش میدم خز میشه:))
اما سعی میکنم اینجارم سرپا نگه دارم امیدوارم بتونم:) 
اره خلاصه 
حضورتون باعث مسرتِ ^^ البته هنوز سفیده تقریبا:)
 
                                

https://t.me/Wrote_daily


اینجانب هانا:d اعلام میدارم ب زمره کانال نویسان درامدم :) باشد که رستگار شوم:))

مدتها بود نیاز داشتم یک کانال داشته باشم برای متنها و عکسای دلخواهم میخواستمش برای اون شعرای عاشقانه بی مخاطبی که سیو کرده بودم توی تلگرام برای اون متنهای دلبر ،انگیزشیا،فاز غما؛) مفهومیا! عکسا
خلاصه که دلم خواست هم جاشون امن باشه هم اشتراک بزارمشون
تا این که ی روز نحس دستم ب نوشته ها خورده و تمام از صفحه ی گوشیم پاک شدن و من موندم و ی صفه خالی و دیگر هیییچ:(((
دیر شده اما ماهی رو هر وقت از اب بگیری؟ اره:)
علت دیگه ش روزانه نوشتا و حرفای مختصری که لحظه ای ب ذهنم میان اما همونجا میمونن یا فیلمایی که میبینم
اهنگایی که دوس دارم و ب قول خودمونی از بس گوشش میدم خز میشه:))
اما سعی میکنم اینجارم سرپا نگه دارم امیدوارم بتونم:) 
اره خلاصه 
حضورتون باعث مسرتِ ^^ البته هنوز سفیده تقریبا:)
 
                                

https://t.me/Wrote_daily


فرجه هام دارن نفسای اخرشونو میکشن !ترم یکم تموم شدخیلی زود!

من هنوز خستگی هامو در نکردم:/ خیلی خستم نمیدونم چرا انگار تمام این مدت من نبودم که میخوابیدم و فیلم میدیدم!!!!!!  اونقدر که میل ب انصراف دادن دارم

:||||

انتخاب واحدمو انجام دادم . از اینکه بر میگردم خوابگاه هم خوشحالم هم ناراحت:(

هم اتاقیای خیلی خوبی دارم اما ی یری کاراشون قابل تحملم نیست:/ و حالام توی رودربایستی م و نمیتونم بیان کنم

بگم خوراکیای منو نخورین وقتی من نیستم:/ چون وقتی برمیگردم خبر ندارم شما خوردینشون و من چیزی برا خوردن ندارم:| :))) یا نوبت نظافتو رعایت کنید و خودتون ب فکر باشین:/ متنفرم از اینکه ب کسی وظیفه ش رو یاداوری کنم چون بعدش برچسب حساس بودن میخورم!!!! بدترش اینه نصف لباسات خونه س نصفش خوابگاه همیشه ب مشکل میخورم:| :))

همه ی واحدارو برداشتم! نمیدونم میخوام بخونم یا نه هر چندم واقعا دیر شده! هه:)

شاید بعدا حذف کنم شایدم نه!!! 

شاید سرنوشت همینه اصن؟! نمیدونم فققطط دوس دارم دولتی میبودم همین!

بیشتر وقتم ب فیلم دیدن گذشت:)) ٥-٦ تا فیلم هندی و حالام سریال کره ای پرنسس جامیونگ:)) خیلی خوبه*_*

گاهی فکر میکنم بهتره سال قبل میومدم گاهی هم فکر میکنم امسالم نمیودم اوووو فکرم داااغونه از شلوغی!!!


بعدا نوشت: الف شدم^___^ چقدرم سرش خودمو ناراحت کردم و قبل از دادن هیچ امتحانی عزا گرفتم و گفتم الف نمیشم:))) البته میتونست بهتر باشه اگر دوسه تا از استادا حقمو نمیخوردن من شک ندارم کمتر از نمره خودم بهم دادن -__- تنگ نظرها :/ :دی

++ نمیدونم اصن تجربه ب حساب بیاد یانه ولی دوس دارم بگم از ترم اولم چیا یادگرفتم هر چند یادنگرفته ها زیادن!


خیلی دلم گرفته 

تصمیم گرفتم دوباره برم خوابگاه ! قبلش خواستم ب حرف مامان گوش کنمو و خودم با ماشین برم بیام! 

بعد که دارم میسنجم فایده نداره! من تشنه ی استقلالم تشنه مستقل شدن یخووورررده ازادی!!

بعد اینجا بمونم نقض موجودیتمه حتی:))) 

شاید باورتون نشه مامانم بدش میاد من گاهی اوقات لاک میزنم و لاک ب ناخن میرم دانشگاه:/  قرن ٢١ :/

حالا اینو گوش کن:| لاکام رو جمع کرد قایم کرد:||| خیلی ناراحت شدم گریه کردم نصفه شب ! گفت خواهرت مدرسه میره تذکر میدن تو هم دانشگاه ، زشته دخترم! ب بهانه خواهرم در واقع برای دوتامون توجه کن؟ منو با ی بچه١٣ ساله مقایسه کرد! هه:/ 

بعدش اهمیت ندادم و دیروز رفتم سراغ کمد ها و پیداشون کردم و رنگایی که دوس داشتمو اوردم تو جعبه م گذاشتمو قفل کردم:/ بله من دیگه یه دختر نوجون احمق و دست و پاچلفتی نیستم که هنوز نیاز ب مراقبت داره! بعدم دست و پامو مزین ب لاک قرمزم کردم^^ حالم خوبه:)) 

من گاهی اوقات برای دل خودم میرم یونی ارایش ملایمی دارم مقابل بقیه ملایمهایی که دیدی من سوتفاهمم چون اصلن همونم ب چشم نمیاد! ی روز هم نه فقط رژ! حالا خدانکنه یخورده رنگش ب چشم بیاد باز غر غر های مامان عزیز:/ درسته با خنده و عجله میرم و گوش نمیدم ولی واقعا من مقابل بقیه دانشجوها مثل دخترای  دهه ٥٠-٦٠ میموم و اونام که ٩٠ :)) اینو دختر عموم هم گفت حرف من نیس! :/ البته خداروشکر مامانم از اونا نیس که دم ب دیقه گیر میده گاهی :/

نتیجه اینکه خوابگاه گزینه مناسبیه هر چند یکوچولو سخته و خونه ی چیز دیگه س!

مامان من معتقده دنیا خیلیی کثیفه و همه خطرا منو تهدید میکنن و همشش نگرانه فکر میکنن من خیلی ساده م حتی خودشو با من مقایسه میکنه ! میگه من ٢٠ سالم بود فلان خب دخترای ٢٠ ساله قدیم با ٢٠ ساله الان فرق میکنن ب نظرم فهمیده ترن ینی چشمو گوششون بازه:دی مثلن دختر ٢٣ ساله دهه ٥٠ یا ی دوستت دارم خر میشد با ی لبخند چه میدونم! اما الان اینطور نیس! من ساده نیستم -__- 

میبینی خواسته ها و ازادی های من چه قدررر کوچیکن؟ مامان میگه حتی با دوستات جایی نرو بازار نرو فلان زمونه ی بدی شده!

کنسرت رفتن دوستا و سینما رفتنشونو نشون مامان بابا بدم میگن اینا میرن درس بخونن یا یللی تللی-__- نمیشه که تمااام مدت درس خوند که پس زندگی نکرد؟!

میخواستم ذهنشو باز کنمکه جا برا خودم باز کرده باشم:)) فهمیدم نووچ فایده نداره بهتره تنهایی حالشو ببرم

فهمیدم لازم نیس همه چیو باهاشون درمیون بذارم :( تقصیر خودشونه:/  مگه من چند بار دیگه ٢٠ سالم میشه!!! ها؟!

تاو وقتی با خانولده زندگی میکنیم ازادی نقض میشه و تحمل نقض ازادی هم سخته اینو ی جا خوندم راهشم درس خوندن و دور شدنه

کاش بشه برا ارشد بورسیه بگیرم ی کشور دیگه یکی از رویاهامه:) 


دلم نمیخواد کنکور بدم:|||| 

دارم زندگیمو میکنم:/ راحتی زیر زبونم مزه کرده 

درسمو دوس دارم!!!!! 

و هدفم شده . حتی کنکور بخوام بدم برای دولتی همین رشته میخوام پس چرا هی خودمو اذیت کنم شاید بدون کنکور دولتیش سال دیگه بود اصن! 

نمیدونم چرا الکی عذاب وجدان هزینه دانشگاه ازادو دارم:(( این همه ادم ازاد درس میخونن

تازه فقط باباشون حقوق بگیره!!! ماکه وضعمون بهتره!! اما باز نگرانم که نکنه سختشون باشه

از طرفی منم خسته م !! مامان هی میگه گولم زدی درس نمی خونی؟(ینی چی واقعا؟؟ اینده خودمه ؟ انتخاب منهچرا گول بزنم:/ ) وسط فیلم بابا میاد میگه پس چی شد؟ مرخصی و درس و الان بهمنه ها؟! 

و من هیچ جوابی ندارم.

خدایا توی بهترین راه ممکن قرارم بده


دختره ٢٠تا دراز نشست ب زور میره . !!! امتحانای زیر ١٢ ثانیه رو بالای ١٢ ثانیه میره و اون زیر ١ دیقه رو بیشتر اونوقت بیو اینستا زده فیتنس :// سرمو کجا بکوبم دقیقا:)) سر کلاسم که همش اه و ناله از انجام حرکات و تنبلی:)) خلاصه که گول نخورید:دییی

بعد من استادم چقددررر منو تعریف کرد بالاترین نمره کلاسم هم بهم داده باز نمیگم من فیتنسم:دی 



عاقا این دختره خیلی رو اعصاب پسرا رو ریپلای میکنه خیلی تابلو میخواد مخ بزنه خیلییییی

هی دوس دارم تو گروه بگم جمع کنید لاسیدناتونو:))


+تا یادم هست بگم سعی کنید تو دانشگاه ب یکی دوتا دوست اکتفانکنید تا میتونید صمیمی شید که اگه با بعضیا جور نشدید راحت ازشون دور شید :) و ی روزیم دوستتون دانشگاه نبود کسی باشه باهاش بگردید

خدا رو شکر من اولش فقط با پ بودم بعدا فهمیدم چ خوب شد با فلانی و فلانی ها هم صمیمی شدم :) تنها نمیمونی خلاصه؛)


از همین الان بابت قاطی بودن مطالب منو ببخشید :/ خیلی وقته نبودم نمیدونم از کجا بگم
وای که چقدر همه چی خوبه:)
حس رهاایی دارممم امتحاناتم تموم شدن :)) ی  کابوس بود اصن 
فک کن ؟؟ تمام طول ترم یه کلمه نخوندم :/ فرجه هامم نابود کردم حالا برنامه های امتحانی هم رگباری پشت سرهم:|||
فقط هیلگارد رو .اره :))) بقیه رو از نظر خودم زیر ١٨ ندارم، نه که خوب باشه ها ولی خب من شب امتحانی بودم-__- با کلی کتاب حجیم! واقعا خیلی بهم فشار اومد و کمبود خواب دارم الان:((
این باید درس عبرت ترم های بعدی باشه که از استاد جلوتر باشم بلکه سر کلاس فعالیت داشته باشم:| ولی نمیدونید چقدر خوشحال شدم درس تاریخ ٥ نمره رو ب کنفرانس اختصاص داده بود:))) حالا سر جلسه امتحان بغل دستیم میگه اینو برسون:)) لعنتی گفته کنفرانست موضوعش چی بوده یکم ازش بگو :))) خنگ ولی دوسش دارم:)) 
&
توی گروه شبای امتحان شلوغ تر از روزای قبل از امتحان بود ینی ما شبا ساعت٩-١٠ ب بعد گروهمون شروع میکرد ب نطق کردن و سوال پرسیدن و دلداری دادن :))) و خب تا ب الان دومورد لاسیدن ملاحظه شدن:/  امتحان اخر ب روی دختره اوردم شوخی شوخی:)) حالا فک میکنن ما نمیفهمیم!!! بابا تابلووو:))
باورتون نمیشه توی فرجه ها نشستم پیش مامان بابا ساعت ١٢شب !! شرشر گریه و بغض که من الف نمیشم شما نباید ب من فشار بیارید شاید من نتونم اصن:/ حالا بعد هر امتحان میگفتم چرا من برای اتفاقی که نیفتاده و ممکنه نیفته عزا گرفته بودم:)))
اخ اخ یچیز دیگه که توی گروه درمیون میذاشتن تموم شدن درس بود فک کنید اونا میگفتن ی دور تموم شد و من ٥ صفه خونده بودم:// یا میگفتن خوندن فلان چقد وقت میبره ؟ - نیم ساعت فوقش یه ساعت :|| من اونوقت از ساعت ٤ تا ٨ هنوز تموم نشده ( بازیگوشیامم زیاد نبود ب خدا :دی) بماند که کلی اعتماد بنفسمو از دست دادم و فکر که چی بگم داشتم یقین پیدا میکردم که خنگم:( هنوزم حس خنگ بودن و بی هوشی میکنم:(( چرا خوندن من اینقد طول کشید 
هی باخودم فکر میکردم ی روز برم پیش مدیرگروهمون ازش مشاوره بگیرم بابت تک تک چیزایی که ذهنمو درگیر کرده
نکته: اعتماد بنفسم زیر خط فقر اومده 
•نکته مهم اینه که این ترمو با وحدای سبک ور میدارم . ببینم چی پیش میاد!!
••نکته مهم تر درمورد درسامه که یاد گرفتم:) مثلن تشخیص دادم مشکل مثلن فلان فامیل از لحاظ روان شناسی چیه و چه نوع اختلالیه:دی منتظر ترمای بعدم که تاازه شروعه! ولی خیلیی سخته واقعا فکر نمیکردم اینطور باشه:دی اما دوسش دارم :))

++احتمالن ب زودی منم ی کانال بزنم :) برای متن هایی که میخونم و خوشم میاد یا حرف دل خودمه:) 


دلم براتون خیلی تنگ شده دوستای خوبم

این مدت نه اینکه وبمو ب حال خودش رها کنما نه !! همیشه میمودم پنل رو باز میکردم که بنویسم اما نمیشد ! حتی نتونستم ب وب خیلیااا(تقریبا همه ) سربزنم

همیشه ذهنم خالی میشد از هر کلمه ای از هر خاطره ای!!!!!

تجربه ها و خاطرات ترم اولم ووهمه ش خیلی نامرتب تو ذهنم قاطی پاتی ن :|

روزای خوب خاطره میشن وروزای بد هم تجربه:) هر چند تلخ! (خواستم فلسفی گفته باشم:دییی)

تمام مدت سعی کردم بدون فکر ب کنکور از لحظاتم لذت ببرم اما با نزدیک شدن به اواخر اذر وحالا دی ماه دلهره هم بیشتر شده 

سردرگمی هام برگشتن .

حالا تعریف میکنم بعد از امتحاناتم :) 


فقط خواستم بیام سلام و احوال پرسیتون:) کللیییی دلم براتون تنگ شده 


شما در چه حالین؟؟ :)


عمق فاجعه دقیقا همونجاست که ذهنت و افکارت افسار گسیخته خواستار ازادی و براری ان

و دلت بخواد جوونی کنی قبل از اینکه این چند صباح رو از دست بدی  

بعدش کسی که ادعای به روز بودن میکنه (خاله م) وقتی حرف از کافه زدم چشاش گرد شد و گفت کافه میری مگه؟ (اون لحظه ی طوری بود حس کردم گفتم دوس پسر دارم:| :)) ) انگار باید ازش اجازه میگرفتم!!

من:اره خب بوفه مون هنوز راه نیفتاده بود اونموقع رستورانم میرفتیم و میریمم تعجبش بیشتر میشه:/

و با طعنه میفرمایند من چند سال فلان شهر دانشجو بودم یبار کافه نرفتم(سال ٨٠ اینا -__-) ارشدمم اصلن

هرروز مطمئن تر میشم که ازش دور شم و چه خوب کردم اینستامو بهش ندادم -_- شکرررر خدااا

فک کن حالا من بخوام بگم دلم میخواد موهامو فلان کنم یا .اوووف ذهنم ارور میده از این همه عقب موندگی:/ 

خیلیم ادعای روشنفکری داره://

من سرمو کجا بکوبم اخه!!!:|

خدایا.

متنفرم از اینکه برای نمره هم تحت فشار باشم درست مثل بچه مدرسه ایا :/ کم کم دارم از درس متنفر میشم اینا چرا اینطوری میکنن!!!! 

فشار ها هیچ وقت تموم شدنی نیستن:( از شکلی ب شکل دیگه تغییر میکنن:|   

واقعا گاهی شدیدا ارزوی مرگ میکنم

نمیشه فرار هم کرد حتی:(( ب هر ان کجا که باشد بجز این سرا سرایم-__-


امشب اما حس پوچ بودن تمام وجودمو گرفته:(

حس نامرئی بودن بین ادامای اطراف!!!

حس نیتی از جایی که هستم

اما میدونم همه اینا از کجا میاد:(

از جامعه و فضای کوچیکترش ینی خانواده

من کاملا میدونم جامعه و خانواده چی از من میخوان اما خودم نمیدونم چی میخوام:(

از این زندگی متنفرم

من با بیست سال سن میترسم چیزاییو که دلم میخواد تجربه کنم و ب خودم این فرصت و اجازه رو نمیدم بلکه خانواده و جامعه حرفی نزنن

تصمیم دارم هفته اینده رو کاملا خوابگاه بمونم. دلم تنگ شده دوهفته س خیلی نموندم

امشب توی عروسی داشتم فکر میکردم واقعا برای هیچکس مهم نیس من چی میخونم و کجام!

حتی ممکنه دیگه نپرسن چیکار کردی؟؟ دانشجویی؟؟؟

بی خبر دانشجو شدم :') دختر عموهم گفت نمیدونسته خب نمیشد که زنگ بزنم خونتون بگم فلان و بیسار

دارم فکر میکنم ب نیم سال دیگه ای که باید کنکور بدم.یا تلف میشه یا نتیجه میده!

میترسم درهردوصورت حس باختن دارم حس ی شکست خورده

منِ تصوراتم همون سال اول قبول شد و رفت من ایده الم از درس و شغل اینده ش راضی بود و بعد از داشتن درامد کلی کمک میکرد 

 و بهترینش مستقل شدنش بود توی ی شهر دورتر!!!

اصلن حس راحتی نمیکنم تمام مدت احساس میکنم یکی مراقبمه نه از اون مراقبا ها!!! مراقب با جاسوس و بپا فرق داره کاش کاش کاش بشه از ایران رفت:( کاش کمی ازادی بیشتری داشتم 

+راستی ازش متنفرم-___- جلو مهمونا منو ضایع کرد میتونست ببنده دهنشو و نگه :حتما باید بهت بگن ظرف میوه ها رو جمع کن؟ خب منم مث شما مشغول صحبت بودم!!! آی هیت یوووووو

تازشم قبلنا همش وسایل منو استفاده میکرد اما وقتی من چیزی ازش بخوام دریغ میکنه

دلمو شکست. من هی فراموش میکنم اما خودش یادم میندازه 

#فک و فامیله ما داریم؟!

خدایا میشه حواست بهم باشه؟؟.بیشتر

منو از این برزخ نجات بده کم اوردم :( 


دود شد رفت هوا:) 

داشتم حساب میکردم خب من یه ماهه یللی تللی میکنم چرا باشگاه نرفتم:/ حتی سر سوزنی بفکرم خطور نکرد و این شد که پشیمونیش ب دلم موند-_- (وی عاشق باشگاه است و ایزن ورزش) 

اما خب حسابی دلی از فیلم دراوردم:)) از بالیوودی و هالیوودی بگیر تا کره ای !!! الانشم ی سریال کره ای رو شروع کردم:) وقتی یک مرد عاشق میشود:))) عاقا خیلی باحاله :دی البته طبق معمول سریال های کره ای دختره کم دست هست و از خانواده ضعیف :)) ولی فک کنم تفاوتش اینه پسر قصه ما با تلاش ب جایی که هست رسیده نه پول ددی جونش فقط دلم میخواد تمام نقش اول های مرد فیلمای کره رو لی مین هو بازی کنه اخه هی میگم کاش این لی مین هو بود:))) اکثرر فیلماشون ها!!!نه فقط این   

فعلا که ذوق طوری دنبالش میکنم ببینم اخرش چه خواهد شد:) حتی میتونم پیشنهادش بدم 

+دلم برا خوابگاهمون تنگ شده ولی نه اونقدری که بتونم از خونه دل بکنم اما لازمه استقلال منه در حال حاضر 

باوجود سختیاش راحتم:) 

ی افکار بلند پروازانه ای تو کله م برای ایندم دارم اما نمیخوام و باید حواسمو جمع کنم نگمش:/ ی جایی خوندم گفتن اهداف باعث میشه مغز فکر کنه بهش رسیدی تا ی جایی و تلاشتو کم میکنی!

حالا اینو میخوام پیش خودم نگه دارم یا ی روز با حسرت یادش میکنم یا بهش میخندم ب عنوان ی ایده احمقانه یا نه باعث حال خوبه!! اما راهشو خیلی نمیدونم -_- 

این ترمم ٢٤ واحد برداشتم امیدوارم سختم نباشه منم سعی میکنم واقعا طول ترم بخونم:/ عای ترم اولی ها اگه این مطلبو دارید میخونید برای رضای خدا درسارو انباشته نکنید که بعداشب امتحان پدرتون درمیاد:||| 

ی اندرز دیگع هم بدم میرم:)) 

با اساتید ی وقت لج نشید:)) وگرنه برگه رو تصحیح نکرده نمره دلخواهشو وارد میکنه-_-

وهمکلاسیارو مقابل دوستاتون غیبت نکنید حتی اگه واقعا چیز خنده داری درموردشون هست شما پیش دستی نکن توی گفتنش:/ نمیدونم چرا اون روز یاد یه فیلم افتادم توی واقعیت تکرارش کردم و موجب خنده جمعی شدم اما قرار نیس کسی از اون جمع روزی با طرف نباشه یا اصن نه دهنش لق باشه و بخواد خوشمزگی کنه:| و رو اعصاب شما پیاده روی نکنه-__- 

+راستی میخوام بوف کور رو شروع کنم:) ایندفعه اینو نصفه رها نمیکنم:دی


صبح بیدار شدم که قبل ناشتا برم ی ازمایش بدم بخاطر مصرف قرصای راکوتانم کبی تو دلم دعا کردم مثل همیشه مشکلی نباشه که بتونم درمانو سریع پیش ببرم چون واقعا نتیجه ش عالی و پوست عاری از جوشه:) 

+لطفا فقط با تجویز متخصص مصرف شود:)

برگشنتی اماده شدم که برم دانشگاه حسابی خودمو پوشوندم و رژ لبم زدم و رفتم سوار ماشین بشم کفشام واکس زده جلو پام بود بابا واکس زده بود*_* توی ماشین ضد افتابمو زدم:/ من همیشه دقیقه نودی م:|

بعد از استاد سر کلاس رسیدم خداروشکر اونطور که بقیه تعریف کرده بودن نبود و من از خودش وجو کلاس خوشم اومد:)) قرار شد تا اخر ترم یک عدد حیوون فارق از اینکه چی باشه:/ شرطی کنیم ! یه رفتار خاصیشو تقویت کنیم فک کنم ازمایش سگ و بزاقش از پاولوف رو خیلیاتون خوندین اینجام همونه؛) ٣نمره هم داره-_- تو دهنم ی اردک اومده نمیدونم حالا.!!

بعد کلاس ی سر رفتیم کتاب فروشی و بعدم تصمیم داشتم رستورانو عوض کنم و تنوع بدم خسته شده بودم از اونجا

بعد از یخورده پیاده روی ی رستوران با اسم خارجی :)) یافتیم و داخل شدیم نزدیک در نشستیم 

کلی وقت گذاشتیم برای سفارش!! بخاطر گرون شدن گوشت من میترسم گوشت بخورم چون معلوم نیس چیه:/ واسه همین تمام مدت دانشگاهو جز یه بار قورمه سبزی جوجه سفارش دادم:/ 

حالا جهت تنوع زرشک پلو سفارش دادم:/ :)) دوستان جوجه .بعد از یه کوچولو بحث درمورد غذا و دانشگاه و شرطی کردن غذا اومد :)) بهترین بخشش:))) بعد ناهار توی دانشگاه میگفتن غذا که اومده تو چشمات قلبی شده اصن هر کسیم با من غذا میخوره تاکید داره که خوشمزه میخورم و مشخصه دارم با غذام حال میکنم:))) 

و خب من نمیدونم چرا اونا همچین حسی ندارن؟؟؟ و من براشون جالبم!!!  (ب خاطر طولم عریض نیستم ابدا خداروشکر:)))) ) بعدا رفتیم سر کلاس ادبیات استاده دو درسو سرهم اورد :/ و کلاس خیلی زود تموم شد

این وسط ماهم رفتیم بوفه و منم که مدتیه معتاد دلستر انگور شدم:دی یک حالی میده بخدااا:)))

کلاس بعدی رو با یه شیخی داریم شما تصور کن شبیه ملانصرالدین:))))) سعی میکنم اخلاقیاتو حفظ کنم چون هر چی نباشه استاد هستن:/ حالا هر جسله ایشون قبل اومدن ب کلاس موضوعاتو خلاصه مینویسه اینبار من فکر شیطانی کردم ولی انجام ندادم اما گفتنش همانا دوتا از بچهها انجام دادنش همانا 

بیچاره اومد سر کلاس بعد دیدن تخته بغض کرد انگار مظلوم شد اصن:)))))))))) از این حرفای من منو دوستم ریز ریز میخندیدم تا بلاخره یکی زد رو بازوم و جاشو عوض کرد :))) خدایش دلم ب حالش سوخت :)))) ://

توی پارکینک ی مرد نامحترم دنده عقب گرفت و ب ماشینم زد پیاده شدم چیزی نشده بود ولی عصبانی بودم چون حق ب جانب گفت خانوم خوشگله جای بدی واسادی دست خوشگلم درد نکنه -__- کارد میزدی منو خونم نمیومد ب اقا گفتم درهر صورت حق نداره ب ماشین بزنه و اونم پلیس نیس:) و نشستم و نگاش نکردم اول با بوق ازم خواست کنار برم که بتونه دور بزنه توجه نکردم و با اخم پایینو نگا کردم .پیاده شد و ب شیشه زد خانوم دیگه گذشته شما ی لطف کن برو اونور من بیرون اومدم بیا جا من:)))) اخ کیف کردم اول قبول نکردم ولی بعد بدجنسی نکردم اما سر پارک کردن توی اون جای تنگ پدرم دراومد -_- اخرشم نفهمیدم چطور تونستم پارک کنم اونم عقبی:// حالا کله ماشین رو ب جاده و راحت برای بیرون اومدن بابا مالید ب سپر ماشین کناری:((( اسیب دید ولی امیدوارم خسارتش زیاد نشه-__-

  تا رسیدن ب خونه لش بودم بعد شام لایو سمانه رو گوش دادم و کودک شو رو دیدم ،رنگ موهای پژمان چه بهش میاد:دی :دی

داره نزدیک عید میشه و من ی فصل از هیچ کتابیو نخوندم :/ باشد که ب راه مطالعه هدایت شوم و چه بسا وقت کنم غیر درسیم بخونم:))


امروز چه پر و پیمون شدا:))


داشتم اینستامو چک میکردم و استوری هارو میدیدم که بر خوردم ب استوری خانوم روانشناس که گفتن روزانه نویسی کنید فلانه و بیساره!!:) یاد وب خودم افتادم. 

خب من هفتگی و ماهانه نویسی شده اخیرا!!! روزانه .

روزانه نوشتن باعث تدوام اوومدنم ب اینجا میشه هر چندم نوشته خاصی نباشه اما دوس دارم امتحانش کنم:) 

ولی خب میشه از حرفای خوب استادام بنویسم از بچه ها از خودم:) 

نمیدونم چرا جدیدا متنایی که بدستم میرسن دپ هستن و اینا:)) دست دست میکنم واسه نوشتنشون چون فضای کانال دپ میشه:/

+امروز خوش گذشت؟؟؟ :) من که حسابی خوش گذروندم تو برفا و کلی عکس توووپ و خوشگل گرفتم کاش میشد همه جا پخششون میکردم کاش میشد با همه ب اشتراک گذاشت:دی کاش مثل خیلی از بلاگرا اونقدر ازادی و راحتی داشتم که با این مسئله مشکلی نداشتم

++اوه اوه یه خبر مهم . کنکور شرکت نکردم  

 تا وقت ثبت نام حس بدی داشتم بغض میکردم خخخ دودل بودم یهو ب خودم اومدم وقت تموم شده بود 

هر طور بود شد دیگه:) منم که بابتش ناراحت نیستم:) پیش ب سوی اینده;)



استادمون امروز ی خورده در مورد اختلال پارانویید گفت :

راه درمان نداره و چاره ش فقط طلاقهیا مرگ طرف (دارای اختلال) 

اینجور افراد بسییااار شکاک هستن و بعد ازدواج بیشتر خودشونو نشون میدن ینی شدیدتر میشه :/ اینطور که متوجه شدم بیشترم برای همسره نه مثلن خانواده خود شخص. مورد بوده اقاهه تو خونه خودش دوربین نصب کرده:/ و خانومشو تحت نظر گرفته 

خواستم بگم خیلی رفتارا رو که میبینید ازارتون میده رو رو حساب غیرت و دوس داشتن نذارید!شوهرش نمیزاره دوستاشو ببینه زنه فک کرده غیرت داره روش:| !! احتمال زیاد پارانوییدی باشه! البته باید روانشناس اینو تایید کنه چون میگفت باید شرح حال گرفته شه هر چند اینجور افراد تن ب روانشناس نمیدن و فک میکنن سالم ن!!!!در نتیجه درمان بشو هم نیستن.

+دیروز از خستگی بعد کلاسا شب استراحتی کردم و زود خوابیدم الانم یادم نمیاد چی شد:))) 

+تصمیم گرفتم توی کارگاه های اموزشی شرکت کنم ، پرس و جو کردم هم برای رزومه خوبه هم یاد میگیرم هم میشه دستیار پژوهش شد و درامد ناچیزی کسب کرد یا حتی نکرد:/ 


 ب طور خلاصه میتونم بگم موهاتون میتونه یه شبه سفید شه:(((((( 

  خصوصا اگه طرف چغر باشه

کاش منو روژا باهم یا نزدیک ب هم سن نوجوانی رو رد میکردیم 

هنوزم خیلی روزا عالیه باهم گل و بلبلیم اما امان از روزای جهنمی درسته همون لحظاتن و هیچوقت طولش ندادیم

اما از همین تنش ها هم متنفرم از این داد زدنا لج کردنا ب حرفم گوش ندادناش گاهی در این مواقع دعوا دلم میخواد خفه ش کنم :/ ازش متنفر میشم :/  البته بگما از خیلی از خواهرا باهم صمیمی تریم :|

خیلی وقتا میتونم درکش کنم اما امان از حس مادرانه و کنترل گری:/ ی چیزی مثل غیرت:/ 

وقتی دلم نمیخواد فیلمای خارجی رو سانسور نشده ببینه در صورتی که میدونم تو این سن حداقل هارو میدونن! همونطور که خودم میدونستم و همه میدونستن! با وجود دونستن اینا اما نمیتونم رها کنم :/ و نمیتونمم منعش کنم چون بهر حال سرکشی میکنن حتی باوجود دونستن اینکه چرا منع شده میگه تو چرا هر چی دلت خواست میتونی ببینی ! فک کن خودشو با منِ٢٠ساله مقایسه میکنه براشم توضیح میدی نمیفهمه

یا اینکه میدونم تو این سن دوس دارن جلب توجه کنن ، ب خودشون برسن اما این تا ی حدی برام قابل قبوله 

! اما انگار این دهه هشتادیا مثل من فکر نمیکنن حتی گفتن اینکه تو همینطوری خیلی خوبی خیلی خوشگلی فلانی هم فایده نمیکنه!!!:/

حتی اهل مطالعه و تفکر نیست(ن) که لاقل با کتاب بهش بفهمونم!

•• واقعا باید چیکارشون کرد چطور کنترلشون کرد چطور چطور چطور؟؟؟؟

الان ی لحظه ب ذهنم اومد موضوع پایان نامه یا ی مقاله ایم رو همین انتخاب کنم 

و تا یادش نگرفتم بچه دار نخواهم شد:/ چون مطمئنن سکته رو میزنم-_- کاش بچه ها بچه بمونن:(

+ شمام از این دردسرا دارید؟ چیکار میکنید ؟ 

پ ن: در این راستا ی پستم برا کانال گذاشتم:|


امروز صبح خیلی زود بیدار شدم و اماده شدم، چار لقمه صبحونه عجله ای خوردم و راه افتادم 

در طول انجام همه ی اینکارا خدا ازت راضی نباشه(استاد مربوطه) ورد زبونم بود تا اینکه ١٠دیقه زودتر رسیدم 

اخه ب بعد از استاد اومدن حساسه:/

اما امروز سعی کردم دیگه بدم ازش نیاد چون واقعا درس مهم و جذابیه و چون منابع ارشده گفت سخت میگیرم:/ :))

استاد داستان جالبی رو تعریف کردن از فروید :) تعبیر خواب هاش معرف حضورتون که هست

فروید روانکاو یا هر چی نبود اون ی پزشک بود که در این زمینه فعالیت داشت

در اون زمان شاهزاده ی زیبایی به نام آنائو بوده که کور شده بوده این دخترو پیش چشم پزشک میبرند اما چشمش کاملن سالم بوده ! میرن پیش مغز و اعصاب ،اون مسیرای عصبی هم سالم بودن ولی خب کماکان واقعا کور بوده میبرنش پیش فروید

اونو هیپنوتیزم میکنه و از کودکیشو شرو میکنه ب تعریف، میگه که توسط چهار پنج تا گدا بهش شده فروید در همین لحظه بیدارش میکنه و اون بینایشو بدست میاره  و فروید بعد از پرس جو میفهمه اره واقعا همچین چیزی بوده

نتیجه گرفت و میگیریم خیلی از بیماری ها و نقصا ممکنه منشا روانی داشته باشن نه فیزیولوژیکی؛)

حالا قشنگی ماجرا اینجاس که:)) شاهزاده خوشگل ما عاشق فروید میشه اما فروید بعد از فهمیدن جلسه های روان درمانیش و ارتباطشو با دخترک قطع میکنه .فروید معتقد بوده این انسانیت نیس که با بیمارت بریزی رو هم بر عکس شاگردش یوگ که هر ی مدت با یکیشون بوده:/

میگفت فروید ب اون بدی ها که ازش میگن نیس و هنوووز کسی نتونسته حرفاشو رد کنه! 

گفت فک میکنید این نهاد(غریزه) و من(لوامه)و فرامن(بین این دو تعادل ایجاد میکنه) رو از کجا اورده؟ از قران (نفس لوامه عماره مطمئنه، اگه درست نوشته باشم) اره!!!!!

و چون اون یهودی بوده حالا ی سری مسلمون که خودشون نتونستن از خوندن قران ب این نظریه برسن هی نقدش میکنن! 

باید بیشتر ازش خوند:)  وای خدا کلی کتاب باید بخونم:/ چرا تنبل شدم-__- 

 ++ این استاد ک خیلی با شخصیته خیلی خوبه هر چی بگم کمه واقعا اخه ادم اینقدر فهمیده:) ❤️

والا!!! 

وقت ناهار شد و رفتیم رستوران قبلی و اینبار من ماکارونی سفارش دادم ی عالمه بود و من شوخی شوخی همشو خوردم:| 

چون خیلی برا انتخابم شک داشتم ازم پرسید چطور بود گفتم عالی مرسی:) کارت دادم گفت قابل نداره :)) گفتم نه مرسی حالا میخواین تخفیف بدین:)) فک میکنی چقدر تخفیف داد؟؟؟ ٥٠٠تومن://// کلی تو هزینه م صرفه جویی شد و خلاصه تاثیرمند بود:/

کلاس بعدی اشنایی قرائت قران بود:/ ینی میترسیدم صوت و اینا باشه که تقریبا هس حالا ما هم هی از تلفظا خندمون میگرفت گفتم الانه بیرونمون کنه:)))))) دیگه از این ب بعد روزی نیم ساعت باید ب قاری ها گوش بدم که تلفظارو ب ذهن بسپارم:| :))  

برای امار دیگه کلی خسته بودیم برگشتنی شام نخورده(البته سیری بخاطر غذای ظهر بی تاثیر نبود:دی)

تا ١١خواب بودم-__-



الان یادم افتاد که یادم رفته روزانه روز قبلو بنویسم!!!! 

صبح شنبه کلاس نداشتم با طهورا قرار گذاشتم صبح بریم بازار ی هدیه برای تولد دوستم بخرم و نمیدونستم چی بخرم گشتیم و چیز با ارزشی با قیمت مناسب پیدا نمیکردم.

از کتاب فروشی سر دراوردم 

وای خدا چه کتابای خوشگلی:(( دلم خواست دونه دونه شو همونجا بخونم :/ اما ب یاد کتابای نخونده ام عرق شرم بر پیشانی م نشست و سرزنشگر درونم فحش نثارم میکرد:/ 

کتابای زیادی بود اما دنبال رمان عاشقانه بودم طبق سلیقه دوستم گشتم و چیزی رو اوردم خودم دوس داشته باشم تعریف  جنگجوی عشق رو خیلی شنیده بودم دلم خواستش :)) خریدمش کادو کردم!  

به وقت بعد از ظهر: نوبت دکتر پوستم بود 

بعد از ساعت و نیمی وارد مطب شدم خداروشکر صورتم خیلی خوبه و هیچ جوشی نزدم و جاهاشم اکثرا رفته

برای مشکل ناخونامم بهشون گفتم ظاهرا از کمبود ویتامین نبود دچار ناخن خوره شدم:/ :))) ی صابون مخصوص برای شست و شو دستم نوشت "دیوکری"

و ی تونیک برا ناخونام که شبیه لاکه فک کردم فقط روغن باشه اما استفاده کردم ناخونمامو برق انداخته حتی باوجود شستشو حال ناخونام بهتر شه لاک میزنمضد افتابمم عوض کردم قبلی اوریاژ spf50

بود داغغغاااان ب معنای واقعی طرفشم نرید:|

الان MQ گرفتم راضیمممم قیمتشم مناسب بود، ٦٠ تومن :)


روز بعد: امروز:))

کلاس اولو خوابم اومد و نرفتم استادم حضور غیاب نکرده بود:))))) هر کلاسی که نمیرویم ممد حیات است و چون حضورغیاب نکنند مفرح ذات

کلاس دوم رفتم اما تشکیل نشد:/ هدیه تولد تو کیفم بود جشنی درکار نبود کسی هم کادویی نداد!! منم ب کتابه چشم داشتمبعدشم که حدس بزنید:/

اره خلاصه جونم براتون بگه کههه رفتیم گردش و شیطونی کردیم رو وسایل بازی بچه ها:)) و کلی عکس گرفتیم^^

و ظهر برگشتم 

امشب برای کنکور ثبت نام کردم !!! -__- شاید قسمت اینه! هر چه پیش اید خوش اید؛)



صبح حدودای هست بیدار شدم صبحونه خوردم و ظرفاروشستم نت تموم شده و کاری ندارم فیلمی داشتم که هنوز ندیده بودم خیلی ناراحتم که وقت گذاشتم براش -__- چرت و پرت ،مزخرف something borrowed اصن داشت خیانتو نشون میداد اونم درمورد دوتا دوست قدیمی!

عجله ای ناهارو خوردیم من رفتم دانشگاه و مامان رفت دکتر 
کلاس اول با تعداد محدودی تشکیل شد :)) کلاس دومم همینطور :) امار داشتیم درسشو با وجود سختیش دوس دارم این ترم ترم قبل استادش واقعا مزخرف بود سوادشو نداشت اصن-__-
خلاصه سر کلاساش کلی قند میسوزونم :)) جدی میگمممم!!! همیشه بعد کلاسش گشنه میشم و اب قند نیاز:)))
برگشتنی رفتیم دنبال مامان حالش بد بود سر درد داشت کمی از رولتایی که خریده بودم تا حالمو جا بیاره بهش دادم 
کاملن یوزلس بود:| بدتر شدلرز گرفت باید میبردیمش بیمارستان و تا رسیدن ب بیمارستان شدید تر شد
خانوم دکتر طرحی بود 
فشار گرفت گفت١٠ (حالا مامان من تو عمرش دوسه بار فشارش اینقد بوده همیشه ٨-٩ هست:| ) منم نگران شدم که فشارش سرجاشه چرا اینطوره :/ دکتر :مقداریش عصبیه:|| مامانم اصن مشکل عصبی نداره و جدیدا ناراحتی پیش نیومده حتی!! سرم زدیم هنوز همونطور بود نوار قلب داد سالم بود سرم تموم شد بهتر بود اما هنوز اون حالاتو ضعیف تر داشت دکترو برگردوندم که فشارش بگیره داشت رو دولایه بافت زخیم فشار میگرفت که نذاشتم :/ بدش اومد:| پیس پیس پیس فسسس ١١و نیمه  من هیییچ من نگااااه میدونستم داره اشتباه میگه هم چون خودم چندساله فشار میگیرم هم سیستم مامانو میشناسمخیلی لحظات بدی بود اون ساعتا بخاطر مامان واقعا خودمو کنترل کردم:((
*برگشتنی فشار گرفتیم باوجود سرم و شیرینی و ابمیوه فشار ٨ بود !!!! غلط نکنم اون وقت ٦بوده یا کمتر حتی
واقعا زشته ی دکتر عمومی فشار گرفتن بلد نباشه اُفت داره اصن! خوبه خودم گفتم کلا کم فشاره مامانم:/
بعضیا واقعا لیاقت جایگاهشونو ندارن .
البته جسارت نباشه ب دکترای خوب :) این واقعا نوبر بود:|| خدا نبخشتت من ی عالمه نگران شدم:(
خیلی خسته م 


امروز صب کلاس داشتیم و حدود ١٥نفر اومده بودیم چقد من این استادو دوس دارم ی خانوم باشخصیت، محترم و درعین حال خشک نیس ^^ ناز و مهربون و شوخ و اجتماعی :)) ای خِدااا:)))

بعد کلاس قرار شد برم پیش دکتر برای مشاوره نبودش کلاس داشت. متاسفانه!

با پ یخورده گپ زدیم و از کنکور گفتیم نمیخوام ازش حرف بزنم اینجا :/// 

ظهر بعد از چند ساعت خوابیدن حسابی، بیدار شدم که دستی ب سرو روی اتاقم بکشم بلکه نفس بکشه:|

رو تختی رو تدم مرتب کردم جارو رو اوردم ی جاروی دبش زدم روی طاقها رو دستمال کشون خودمو سرزنش کردم که چرا ب اتاقت نمیرسی و ندای درونم خیلی مقتدرانه گفت همینه که هست حسش نیس:/ دستی ب بخاری کشیدم که خاک روش نشسته بود:/ خرتو پرتای بالای کمدو مرتب کردم و ٧-٨ جفت جوراب گوشه کنارم جمع کردم که بشورم:دی همش مال من نیستا :دییی تقصیر ندارم همش دانشگاه بود -_- 

بعد از ی دوش حسابی عدس پلویی خوران گرگ و میش میدیدم خیلی یاسمنو دوس دارم^^ 

بعدشم ناخونام از ته گرفتم و تونیک ناخونو با عشق زدم و چشم ب راه ناخونای زیبا و سالم میمونم میخوام تاثیرش رو ببینم*_* 

هنوز کادو تولدو باز نکردم.معلوم نیس برا خودم بزارمش یا نه:|||||||| افق بیا منو بخور!!!!

کلی کتاب درسی غیر درسی کنکوری و کوفت و زهرمار جذاب و غیر جذاب منتظرمن و من بی اعتنا:/

+کتاب فروشی شهرمون کتاب اجاره میده ب اینصورت که پول کامل کتابو میدی برای ی ماه میبریش بعد برمیگردونی و پولتو پس میگیری و فقط ده درصدشو پرداخت میکنی:) اپشن خوبیه

+ی شبایی هست خواب های جذابی میبینم و اون روزو محو خوابم میشم و حس میکنم اتفاقاتش واقعی بودن مثل شبی که بازیگر موردعلاقمو بغل کردم:دی یا چند شب پیش که ی بچه داشتم نمیدونید چقدر خوب بود❤️

میگم دیگه نظر سنجی نذارم چیه؟:/ واسه تنبلا گذاشتمش:)) ولی ظاهرن خیلی تنبل ترن:دی همونم دریغ میکنن

کامنتم بستم راحت باشید:)) 


هیچ حس خوبی نداشتم درست مثل روزهایی که تولدم نزدیکه 

ساعاتی قبل از تحویل سال سرما خوردم :(

لحظه تحویل سال همه رو دعا کردم همه ی ایران رو . 

هوا هنوزم سرمای زمستونو کش داده 

روزی که بلاخره هوا خوب بود و زدیم ب دشت و از چشمه ها و روزخونه ها لذت بردیم :) 

اما امان از دست بارش هایی که امان نداد 

مردم همیشه غمگین ایران باز هم داغدار . نمیدونم چی بگم معذرت از دوستایی که در شرایط بد بودن و من نمیدونستم که اونام گیر افتادن عذر منو ببخشید که شهرتونو نمیدونستم بهرحالامیدوارم کاملا سالم باشید

روزها ب خاطر بارون و هشدار ها تو خونه حبس بودیم همه 

من این روزا رو با خواب فروان و فیلم و کتاب گذروندم 

+++ راستی اخرین کتاب سال ٩٧ م جنگجوی عشق یود ی کتاب جذاب که پیوسته هی خوندم و خوندم، خودشناسی و تلاش یک زن برای پیدا کردن خودش و اهمیت دادن ب خودش قبل از هر کسی.تلاشش برای خوب شدن

کتاب جدیدی رو قصد داشتم شروع کنم اما فکر کردم کتابهای درسیمو بهتره که بخونم انباشته نشن(شدن) که هنوز موفق نشدم جز ب پاک نویس کردن امار:/ 

 دقایقی قبل سرچ زدم: روانشناس موفق شدن

شدیدا میخوام تو این راه موفق بشم خیلی موفق

اما همش دور خودم میچرخم-__-



روزا میگذرن .عالی .پر از شادی .مبارزه .یادگیری . 

صمیمی تر شدن مشخص شدن اکیپا :))  شوخی های بی مزه و بامزه مون  رستوران رفتنای ٤ روز در هفته مون :))) اکثر رشتورانای نزدیک دانشگاهو امتحان کردیم:))  

اما دلیل خیلی خوشحال کننده و مهمی که باعث شد من امروز بیام و ثبتش کنم(کلی روزمره و اینا بود که امان از تنبلی:/ )

اره. پیدا کردن دوست صمیمی دوران ابتداییم بود❤️❤️❤️

فراموش نمیکنم لحظه ای که وارد اتاق شدم منو شناخت خودشو معرفی کرد و پر از بغض شادی بهت و کلی احساس ناب شدم بغل بغل بغل و اشکای مزاحم که نزاشتم مزاحم بشن خیلی :)))  

از هم گفتیم شماره گرفتیم ناهار خوردیم و ظهر با دوستام بودم ولی فکرم با اون بود !! راه برگشت تماما توی گذشته سیر میکردم 

کنج ذهنم دنبال خاطرات بیشتری ازش میگشتم و تماااام طول مسیر لبخندم محو نمیشد 

هعییی روزگار کی فکرشو میکرد بعد١٠ ساال ببینمششش!!! یقین داشتم نمیبینمش اما انگار واقعا دنیا کوچیکه

وای خدا.

چه بزرگ شدیم .خانومی شده :) 

کی میگه دوستای دوران ابتدایی یا کلن طول مدرسه خوب نیستن!؟ دانشگاه خوبه:)) دو تااش عزییزه اولی بیشتر 

بخاطر کهنه بودنش؛)

خدایا مرسی از غافلگیری قشنگت ❤️


سلام چطوریین؟؟؟

امروز رفتیم سینما برای اولین بار باهم :)) دیگه نموندیدم برای ژن خوک لعنتی ساعتش با ما جور نمیشد نتیجتا زندانی ها رو دیدیم :) بد نبود یخورده هم خندیدیم.

++نکته مهم :رفتم پیش مشاور (استادم) از خودم گفتم و میل مستقل بودنم انتظار داشتم راه حل چیزی بده! ب راحتی گفت نگو همه چیو :)) البته بد اموزی نشه ها :دی 

.

چند روز پیش قرار شد فیلم روانشناسی ببینیم و باهم تحلیل کنیم (مختلطیم)

دوستم اوردن فیلمو ب عهده گفت تا بریم سالن رو پروژکتور ببینیمفیلم دوبله بود امااا بدون سانسور از اون جا که بهو زیر نویس دار میشد دیگه کار از کار گذشته بود و منم هی منتظر بودم خجالتم کشیدم برم پشت میز که ناگهان اتفاق رخ داد و بله همدیگه رو بوسیدن:/ اول سوکتی حکم فرما شد بوسه ادامه پیدا کرد و خندمون گرفته بود و ریز ریز میخندیدیم که من با وجود اینکه جلو دهنمو گرفته بودم پووووو خندم در رفت :)))) و همه خندیدن:))) بعضیا هم کلن از سالن بیرون رفتن  بعدشم تصمیم گرفتیم بخاطر امن نبودن فیلم نبینیمش:دی

خوشم اومد بعدش اصن ب روی خودمون نمی اوردیم و راجب مسائل انجمن حرف زدیم:))) 

تجربه خیلی جالبی بود 



سلام سلام سلام

این مدت که نبودم فک میکردم خیلی وقته نیومدمو دیگه کلا نیومدم بعد ی روز که اومدم دیدم عه همچین دورم نبوده فلان روزو ثبت کردم بعد دوباره تنبلی گرفتمو و نتونستم بیام تا حالا

ایشالا که حال دل همگی خوبه^_^ خصوصا کنکویامون:*

بعد از کارگاهای کوچیک ١١نفره مون با استاد ص که انصافا جذاب بود و تجربه های جالبی ب ارمغان اورد (بیشتر شبه کارگاه بود)

روزهای خیلی خوش دیگه ای هم داشتیم و الان جزئیات یادم نیس:( و مهمتر از همه سوتی هایی که اکیپمون همیشه میداد 

و منم ازش در امان نبودم:)))

بازی جرئت حقیقتمون و مجبور کردن دوستم برای گل دادن ب اولین کسی که رد میشه و اون شخص ی پسر بود:)))

و بقیمونم که نگم:/ اصن ی وضعی شدااا بیا و ببین :دی

اکیپ فوق العاده باحال و انعطاف پذیری داریم و کلی باهم حال میکنیم نقاط مشترک داریم اما غیر مشترکمونم زیاده 

تلاشامون برا امتحان و گند زدنامون حتی:)) جر وبحث سر اینکه کی بیشتر خونده و خیلی بیشعورتر بوده (همینقدر دبیرستان طور:/) 

چرت و پرت گفتنامون توی گروهمون که هر بار ی اسم بانمک براش میزاریم که معنیشو خودمون میدونیم:)))

اصطلاحات بامزه ای که یادگرفتیم :)) 

خلاصه که خوش میگذره دیگه :) اونقدر که ترم تابستون گرفتیم -_- و هفته اینده امتحان داریم 

ترم تابستونم واقعععااا عااالی بود استاد درس اختصاصیمون بی نظیره . فوقالعاده تو دل برو و باسواد و

تو فکرم که چند جلسه باهاش مشاوره برم خودشم میفهمید من چقدرر مشتاق درسشم:)

اخرین نمره ی ترم دوممون همین سه روز پیش اومد و بلاخره الف شدم چقدر سر الف شدن این ترم اذیت شدم 

چون ترم قبل الف شده بودم این ترمم انتظار داشتم از خودم اما خب استرس داشتم که نشه چون برام مهم بود بتونم واحد زیاد بردارم و اره خلاصه :) 

و اصلللا برای ب اصطلاح خانواده م نبود که دوس داشتم الف شم :)

خیلی فکرا تو سرم دارم که شاید احمقانه باشن اما خب جز روانشناس کسی نمیتونه کمکم کنه و اگه بشه میخوام ترم بعد برم .

خلاصه که امیدواری از جیب چپ پیراهنمان کم نشد:) بعله.

 

+اینجا نگفتم نه؟ حسابی زدم تو کار فمنیسم و ی فمنیست حسابی شدم:))) کلی حرف میتونم ازش بزنم:) 

با فمنیستای خفن هم دایرکت داشتم که کلی ب این موضوع افتخار میکنم:/ :دی

++بلاخره تو پیدا کردن دین دارم ب یه ثبات نسبی میرسم (دااارم میرسم) فقط میدونم کلی وقتمو گرفت و میخوام دیگه ادامه ندم فعلا

 

این داستان ادامه دارد.


ما امتحان داریم شنبه اونم دوتا:/ بعد روزای امتحان بیشتر چرت و پلا میگیم :)) 

 

_بچه ها اسم نارنج و لیمو اسمایی از پیری قدیمی بودن از مامانم شنیدم! خیلییی خوبن*_* 

+ن والا چین اینا 

_وای والا خیلی خوش عطرن فک کننن نارنج، لیمو،نعنا، ریحانه :دی 

+تربچه هم بزار

_اون اسم پسرم باشه

نفر سوم مینویسد

~ من بچه میخواام!  :/

کولر بوی بارون و زمین خیس رو میاره با خودش اتاق^^ مرداد بارون! ی لحظه دلم برا پاییز و مدرسه تنگ شد:))) تداعی شد برام ! البته بلا ب دور:دی

من عاشق تابستونم هررر چقدرم گرم باشه❤️


من گفتم زبانم خوبه ولی نه در این حد که:/ :))) خیلییی تیپیکال تر!!! -_-

متن تخصصی اخه . دیده بودم اینجام بچه ها داشتن، چطور تونستید از پسش بربیاید

خب بله ترجمه که شود اسان شود ولی سر همین ترجمه ٦صفه اول پدرم درومد

همش ارزو میکنم کاشششش یه ایلتسی بودم

دوس دارم ی ورد بخونم و زبانم فول شه

برم که کلی کار دارم صب بخاطر ومپایر ب هیچی نرسیدم این فصل ٥ رو تموم کنم دیگه نمیبینم فعلا قولل


ببین؟؟ ینی میشه واقعا ؟؟ ببین من اینقدر خوشحالم میترسم واقعا:/ ی جور احمقانه ای خوشحالم 

مثل ی پرنده ای که اولین باره داره پرواز میکنه 

من همچین پروازم نکردم اکچلی:))) ولی خووو این برا من زیاد بود-__- ولی واقعیته!! 

امروز بعد از کلاس صب برگشتیم خوابگا و ماکارونی اذین پزی خوردیم و دور هم گفتیم و خندیدیم

وقت حاضر شدن برخلاف همیشه دوس داشتم ارایش کنم:/ ارایش ملیحی هم کردیم و خلاصه:')))

یدونه کلاس بعد از ظهرمونم تشکیل نشد 

نیم ساعتی موندیم هوا خنک تر شه بعدش رفتیم بیرون و جلو در ورددی دولیوان شربت بهارنارنج با زعفران نذری بالا کشیدم (نذری دوست دارم) و راه افتادیم سمت مقصد 

حالا ٥نفر سوار ی پراید شدیم بریم تا مرکز شهروای خدا اصن حواسم نبود مجوریم چار نفری پشت بشینیم 

اینققدررر ما خندیدیم حد نداشت اصن مگه بند میومد وقت پیاده شدن از راننده تشکر و خدافظی کردیم پقی زد زیر خنده و گفت خواهشفک کنم بزور خودش نگه داشته بود:))

بعد رفتیم سمت کتاب فروشی که کتابارو بخریم یکیشون کلا خارجیه و رفرنس-__- من با وجود اینکه زبانم خوبه تا دیدم همه ش خارجیه(فک کردم همش نیس!) قالب تهی کردم:/  ولی ذوق هم کردم چه قراره باسواد باشیم 

باکلاسه:دی :)))  استادشم باکلاسه اخهههه دوس دارم بغلش کنم

از کتاب فروشی بیرون اومدیم رفیتم پارک همون نزدیکیا رو چمنا نشستیم و پوی تازه چمنا و خنکی هوا دلتو میبرد 

اونم کنار دوستای عزیزت:)

برا مصاحبه تو پارک بودن از ما خواستن نرفتیم ظاهرا اماده بودیم ولی حرفامون جمع نبود!! من دوس داشتم مصاحبه بدمولی خب امادگی نداشتم یهو

راه افتادیم سمت بازار و من شونه ای خریدم شونه م خونه جا موند:/ همیشه باید ی قلم جا بمونه اصن نمیشه-_-

و قسمت خوشمزه ی ماجرا خریدن فلافل بوود:)) منو تیبا اوردمی خوابگا بخوریم ب ا شام 

اومدنی صورت وپاهامو شستم کمی استراحت کردم بعد صداش زدیم بریم حیاط فلاف بزنیم خیلییییی چسبید خییییلی 

بعدشم چایی بیسکویت دور هم با اذین و شکو و مهرنوش و تیبا و رکسانا (این ٧٩ه خیلییی نااز و گوگولیه  خیلییی ینی ببین من خیلی ازش خوشم اومده کلا قیافه نمکی و دخترونه ای داره با صدای کوشولو:))) )

الانم هوا سرد شد اومدم اتاقم سرماییم!!

واقعا بهم خوش گذشت

با مامان حرف میزدم علی رغم اینکه نباید همه چیو مو ب مو گفت دوس داشتم بکم و بدونه چقددددرررر خوشحالمو و بهم خوش میگذره 

چقدر این مال خودت بودنِ خوبه:) 

دلم براشون تنگ میشه (خونوادم) ولی خب اینجارم خیلی دوس دارم❤️❤️

خیلی خوبه واقعا

همه چی خوبه خداروشکر 

و من خیلی خوشحالم :) ازاد و شاد:)

++یه نکته مهم : من از شغل معملی بدم میاد ! تااامااام. 

الانم برم بخوابم کم کم که کلی خسته م :) ایشالا همیشه اینطوری خسته شم


امروز :))) 

وای خدای من ب قول نمیدونم کی (!؟) سه جون ب جونام اضافه شد ❤️❤️❤️

بی نظیر بود امروز 

باوجود روز اولی بودن کلاسارو با عشق رفتم باااعشششق! دوس داشتم استاد سارو رو هم بغللل کنممم وای که چه خوبه

و ب زودی هم میخوام جلساتی هم باهاش برم منتها مطبش خیلییی از خوابگا و اینا دوره

استاد مهردادی هم خیلی باسوواااد :) کلا خوبه همه چی، عالی❤️❤️❤️❤️

+حس میکنم رابطه منو روژا روز ب روز بهتر شه :) داره بزرگ تر میشه و راحت تر باهم حرفامونو میزنیم:)))

خوبه واقعا وبیشتر دلم براش تنگ میشه :))

از بودن با بچه ها سیر نمیشم فقط دوس دارم زل بزنم بهشون و نگاشون کنم:) اینقدر دلتنگیم❤️

++قراره ی کلاس زبانی بیابم و برم و همچنین یه باشگاه ینی انجام میشن؟؟ 

حس مثبت،انرژی مثبت :))

امید ب اینده فرااااوااااان هووووو :))) فک کنم از صب علی اطلوع بیدار بودم تا ٧هم کلاس بودم اما هنوز سر حالم

خدایا برا همه حس خوب بفرست شکرت

چقد من روانشناسیو دوس دارم اخه


بعد از اهنگای نازنینم نوبت حرکت بعدی بود:)) بعله ! خرید*_*

ی سری چیزا همیشه دوس داشتم بخرمشون رو یافتم 

دوتا جوراب خوشگل خریدم:))) کی فکرشو میکرد یروز من عاشق جوراب بشم (از قسمت شستنشون بدم میاد)

یه کیف زرد خوشگل دیدم اما نمیدونم چرا مغازه بسته بود:((( همون مونده با کفش و مانتو:/ 

چرا واقعا خرید اینقدر حالو جا میاره!!!!!

+ی سر هم رفتم لیزر:دی پوستم حساسه دیگه گفتم بزار راه بهترو امتحان کنم 

• روز ب روز از دیدن دوستام هیجان زده تر میشم از باهم بودنمون(دیشب داشتیم حرف میزدیم گفتیم اینجا هیمیایم سفره دلمونو پهن میکنیم:)) منم پریدم اسم گروهو از منطقه ازاد که ازاد بودیم توش:دی ب سفره خونه مبدل کردم)

بی مزه هم خودتونید البته:/  امیدوارم تا اخر دوستای جون جونی باقی بمونیم:) 

+هزینه خوابگاه خیلی گروه شده :|| این عدالت نیس:/

ایشالا سال دیگه با دوستام خونه میگیریم

 

 

 


دارم اینو هرروز بخودم یاداوری میکنم بلکه از رفتن کسی نرنجم :)

" کجایی؟؟؟"

طی یک تصمیم انتحاری تصمیم گرفتم دوباره مثل قبل بشم همون هانایی که از اهنگای غمگین فراری بود 

حالام با کلی اهنگ شاد ب خودم حال اساسی دادم و عملا سعی در شستن گندکاری رضا بهرام دارم 

هر چند فوقالعاده س و دوس دارم صداشو اما خب حالم مهمتره اما قطعا کنسرتشو خواهم رفت

 

+کتابی دارم میخونم درباره زبان بدن، واقعا عالیه:) از اون کتاباییه که منو میکشه سمت خودش :)  

++کتاب خودت باش دختر همراه خجالت نکش دختر از ریچل رو خریدم و اولی حدود چند فصل؟؟ ممم ٩فصلش مونده راستش خیلی از فصلاش برام تکراری بوده تا اینجا ی سری حرفایی که همیشه شنیدم و خوندم ! انتظار چیز بیشتری ازش داشتم !!!! امیدوارم خجالت نکش دخترش بهتر باشه حسم میگه بهتره❤️

+این روزا مصمم برای یادگیری بهتر زبان! لغات جدیدو از نرم افزار زبان میخونم(نوتیفش کردم)

امیدوارم واقعا بشه ی روز بتونم زندگی رو خارج از اینجا تجربه کنم .(مسافرتیش نه)

این رویاییه که یخورده منو میترسونه پس شاید واقعا بزرگه هوم؟!

امیدوارم ب قدر کافی برای رویاهایی که توی سرمه تلاش کنم و کائناتم با من همسو باشن:)

 

+راستی :)  صب همه مدرسه بودن و من از تنهاییم لذت بردم و ومپایرمو دیدم:))) 

ارامشی ب خونه حاکم بود گاهی حس میکنم جو خونه ارامش نداره (خصوصا مامان خیلی حساسه و گیر میده 

باباهم پشت بندش ) ینی هر مسئله کوچیکی رو بزرگ میکنن-__- سرش حرص میخورن و عصبانی میشن حتی!

 

 

 


تا قبل از اولین کنکور من ادامه داشت ارتباطم با دوستای مجازیم بعدش کم کم کمرنگ شد 

ولی خب ارتباطمو تونستم با بعضیا حفظ کنم :) 

چند روز قبل ب "ف" پیام دادم بعد از یکسال فکر کردن که پیام بدم ندم

 دلو زدم ب دریا عاقا :)) و چه خوب شد که حرف زدیم ساااعتها حرف زدیم و نوشتیم برا هم 

کلی خاطرات نوجوانیم زنده شد و چه دوران قشنگی بود! بهترین بود برای من :)

 متاسفم از این که سالهایی که غم داشت کنارش نبودم . 

دوس دارم بتونم کمک کنم اما هنوز من هیچ سررشته ای توی روانشناسی ندارم و فقط توصیه های عادی !

ینی خب نمیتونمم تخصصی حرف بزنم.من نه عاشق شدم و نه شکست خوردم چطور میشه دلداریش داد؟

کمکش کرد ب زندگی الانش توجه بده و خوش باشه؟ بعضی وقتا میگم اره بابا این مسخره بازیا چیه چرا نشه این همه ادم باهم دوست میشن فرداش (ی مدت نامعلوم) بهم میزنن ! چرا نشه! 

ولی بعد میگم واقعا شاید نشه خب. 

دلم براش میسوزه:( 

دوس دارم کمکش کنم و اینکه اونم خیلی هوای منو داره خیلییی خیلی ❤️کاش ب خودش بیاد❤️


 

من ی دختر فراریم :) 

از خانواده:) 

دوستم میگه من پیش شما ی چیزی پیش خانواده ی چیز 

میگم من که تماما یا مجازیم یا فیلم و کتاب اصن سعی میکنم حرفی رد و بدل نشه!!

چرا اینقدررر بینمون اصطکاکه منو نمیفهمن

دارم عذاب میکشم :((

دارم روز شماری میکنم برای ٤روز درهفته رفتن ب خوابگاه ، شده پناهگاهم انگار 

له له میزنم کلاسا زود شرو شه من برم از اینجا

من اینجا اسیرم .ی اسیر بدون انتخاب هه!

مینویسم که یادم بیاد چقدر دارم اذیت میشم که ب دختر ٢١ سالم اجازه بدم کاریو که دلش میخواد انجام بده 

اینقدر بهش زندگی تلخ نکنم 

میدونی شاید موردی پیش نمیاد چون خدا میدونه خودمو دستی دستی بدبخت میکنم میدونه من کله شقم 

دلم بیش از هر زمانی مرگ میخواداما امید دارم ب روزی که برم اگه این امید نبود من حالا اینجا نبودم

دیدن خودم تو این وضع چقدررر برام غم انگیزه 


اجازه بدین از غصه بترکم

از بعضی حرفام قلبم سنگین میشه 

ی فریادی عمق دلم هست میخوام ینی دوس دارم خالیش کنم:(((

میدونی چرا ؟ چون خیلی دارم دست کم گرفته میشم:( 

و خیلیم حس تنهایی میکنم :(

این کنکور اخرش منو دق میده هنوزم اسمش کابوسه برام

خدایا کمکم کن اخرشو جوری بسازم همه انگشت ب دهن بمونن


میدونی ؟ هر چندم دیگه از من گذشت و ناراحتی ندارم و خوشحالم راهمو پیدا کردم 

اما از این روز نامبارک عوقم میگیره گلاب بروتون:/ حالمو میگیره اصن 

قلبا برای قبولیا خوشحال میشم خیلییی خوشال خوشحالم بعضیا سال اول قبول شدنو و زجر نمیکشن

اما خب رفتار بعضیا ی جوریه دوس دارم برم تو افق محو شم اما حفظ ظاهر میکنم:)

دوستای قشنگی که کنکوری بودین و قبول شدین و شاااید اینجایین enjoy

مردودای نازنینم درکتون میکنم ناراحتیاتونو بکنید بعدش ب تخمم وارانه راهتونو پیدا کنید و ادامه بدید❤️

اخ از این کنکور ویرانگر . 

 

+تمام روزها تو ذهنم با روانشناس فرضی حرف میزنم از مشکلاتم اما وقتی بخوام عزم رفتن کنم ذهنم دلیت میشه و ارور میده!!! تف ب تنبلی


فردا دوستم میاد خونمون :)

مامان نیستشو من همش تو فکر پذیراییم :/ 

کار سختی نیس همرو بلدم:دی 

سختیش مال وقتیه شام نگهش دارم ! بعد از اون باید همون چرخه پذیراییه عصرو تکرار کنم:/؟! چایی شیرینی اجیل ووو؟؟؟ 

شت!

واسه همیناس مهمونی رفتنو بیشتر دوس دارم

پذیرایی خیلی لذت بخشه خصوصا از دوست❤️حس خوبیم داره ولی کلا من مهمون شدنو بیشتر دوس میدارم

+حالا بنده خدا اگه بمونه


همیشه دوس داشتم مثل اون دسته ادمایی باشم که خیلی خفن ب نظر میان

جای اونایی برای اروم شدنشون ساز میزنن میخونن و یا نقاشی میکشن!

جای اونایی که عکاسیو حرفه ای کار کردن (یا ی هنریو حرفه ای دنبال کردن) 

جای اونایی که کتابخورن 

جای اونایی که بلدن قلمبه سلمبه حرف بزنن 

جای اونایی که قلمشون وحشتناک عالیه

جای اونایی که سلیقه اشپزیشون حرف نداره

جای اونایی که ب همه کاراشون با برنامه ریزی میرسن

جای اونایی که اون سر دنیا زندگی میکنن

جای اونایی که کل دنیایا نه! نصف دنیا رو گشتن

جای اونایی که رابطه شون یا برادرشون لطیفه عین برگ گل

جای اونایی که جسارت دارن 

جای اونایی که پژوهش میکنن!!

جای یه معشوقِ عاشق. یعنی عشق من چه طعمی خواهد داشت ؟ چه رنگی است؟

 

و برای رسیدن ب اینا ایا کاری میکنم؟ 

امسال اگه جز بازماتده های ٩٨بودم حتما ی لیست از کارایی که باید بکنم تهیه میکنم کاری که هیچوقت نکردم و حالا بنظرم لازمه 

شاید اینطوری خودمو پیدا کنم

چند سال بود دنبال شناخت خدا و دین بودم حالا میخوام برم دنبال خودشناسی ب هر وسیله ای که هست دوس دارم منو بیشتر بشناسم 

کمتر وقتمو هدر بدم 

 

*مینوشتم ماهی یک بار و پیش نویس میکردم و مدتی هم ننوشتم و نادمم:(


سلام عزیزانم

بلاخره پایان سال نزدیکه خیییلی نزدیک

لحظات اخری اتک ب دست شدمو اتاقو دستمال و جارو کشیدم پتو هارو تدم 

خب 

حالا تقریییبا واسه تحویل سال اماده ام 

نتنها اماده م بلکه ارزو میکردم هر چه سریعتر تحویل بدم این سال عن رو

بزارید ی مروری بکنم سال 98 رو تا اونجا که ذهنم یاری میکنهJ

سال تحویل شد دانشگاه رفتم ترم تابستانه برداشتم 

خسته بودم از تو خونه موندن وهر بار مسافرت ی جوری کنسل میشد!!! حالم اصلن خوب نبود از فضای خونه 

و بهتره بگم رابطم با خانوادهاصلن خوب نبود بخاطر مسایلی که فکر میکردم (قطعا) ب من مربوطن مثل اعتقاداتم !

ب دوستی قدیمی پیام دادم که خیلی دلتنگش بودم و نتونستم تحمل کنم واقعا هر چه بادا باد.

دوباره مهر شدو من خوشحال بله من افت روحیه م خونه موندنه 

من میتونم  برای فرار از فضای خونه ساعتها فیلم ببینم و بخوابم فقط 

کاملا معتقدم از بیست سالگی ب بعد ب سختی میشه با خانواده زندگی کرد و خوشا ب حال اونا که از سن کم شروع میکنن ب مستقل بودن و کارشون عار نیس و بعد میتونن جدا زندگی کنن

زندگی مجردی جز ارزو های منه.

خونه ای با سلیقه تو تماما و قوانین تو

تنهایی یخورده وحشتناکه پس چه خوبه این خونه مجردی با دوستات باشه که برای کار و تحصیل اومدین ی شهر دیگه و کیفشو میبرین

کشیدم تو خاکی خخخ

امتحانات ترم عالی بودن و معدلم هر ترم سیر صعودی داره (از اولش الف بودم البته) در واقع دیگه دستم اومده چطور کتابو باید خوند

شروع ترم جدید بسیار برنامه های تفریحی داشتیم اما اینبار کرونا مانع شد و ترسم از اینه بعد از عیدم نشه رفت دانشگاه

مسءله مهمی که خیلی برام مهمه گنجینه علمی که هر سال من باید یادبگیرم وفهم کنم ب قول استادم

چه روانشناسی باشه چه زندگی چه بسا که مربوطن بنابراین سعی دارم هر طور شده کتاب های بیشتری بخونم امسال نمیدونم بگم چطور بود واقعا چون یادم میره بشمارم و خب من علاوه بر کتاب کتابایی رو روی گوشی میخونم وگاهی شده حذفشون کردم 

اما در کل تلاشمو برای خوندن کتاب کردم وراضیم و سیر خوندنم بد نیس میتونه بهترم بشه 

امسال ی چیز مهمو یاد گرفتم اونم اینه که مرگو نزدیک ببینم و این ابدا منو افسرده نکرد بلکه پویا تر شدم چیزای بیهوده وکم اهمیت ناراحتم نمیکنن

وقتی دارم لحظه ایو میگذرونم لذتشو میبرم با عشق ب صورت افراد دور برم نگاه میکنم بیشتر اهنگ گوش میدم خلاصه وقت خدافظی یجوری خدافظی میکنم انگار باره اخره کی میدونه چی میشه ؟

دیگه از مرگ و بعدش نمیترسم چون خدا رو بهتر شناختم و خب کنار گذاشتن ی سری عقاید کمکم کرد که ارامشمو ب دست بیارم خداییش ارامش دارم!!!

برنامه سال جدیدو فکر میکنم حسابی توی دفتری مینویسم و اینجا منتقلش خواهم کرد 

برام بگید شما امسال چه دستاوردی داشتین؟ 

 

 


چقدررر من مظلومم اخهههه 

اینقدر حس خوبی ب خودم دارم که نگو (خودشیفته شدم:))) ) 

گوگولییی تو چقدر بزرگی ! چقد با وجود سختیا خودتو بالا کشیدی (ینی تحمل کردم و شکستو تبدیل ب شادی کردم!) 

من بهت افتخار میکنم:)

چقدر سختی کشیدی ولی همش تموم، همش خاطره شده!!! چه قد دوس دارم لحظاتیو برم گذشته رو سفر کنمو و خودمو بغل کنم بگم کمتر سخت بگیر بچه:))

کنکورو خاطرات تلخ و شیرین ! درسته از کنکور متنفرم اما دلم برای خودِ کنکوریم تنگ میشه ب هر حال:/

دلمم برای کامنتای تک تکتون تنگ شد:( چرا نیستین:(


تو کانالم که هیچیم توش نمینویسم البته:))) فقط موزیکام از ترس حذف شدن جا میدم توش سال نو رو تبریک گفتم بلکه کسی هنوز اونجا بره:) 

بازم سال خوبی داشته باشید .

سال ٩٩رو در خوابالودگی و زیر پتو تحویل دادیم و بعدشم تبریکا ک حس میکنم بی جون بودن:)) اما من با وجود اینکه مثل همه دل خوشی نداشتم ولی خب باز کلی انرژی مثبت جمع کردم و شاید ب بقیه دادم!!!

تصمیم داشتم همونطور که پست قبلم گفتم برنامه بنویسمووو اجرا کنمووو:))) عاقا نوشتم بخدا خواهرم اومده روش نقاشی کرده یه سری چرت و پرت واقعا!! 

فک کنم من اولین کسیم از نوشتن اهدافم بدم بیاد:/ یا کارایی که باید بکنم ! اخه مگه منه من:/ چندتا هدف بیشتر دارم که ممکنه اصن یادم برن:)) بنظرم میشه همشونو انجام داد و رسید ولی خب اینجا نوشتنش ی لطفی داره و اونم اینه هانای ١٥سال دیگه هم میخوندش:)) و یه لبخند رو لبش میشینه:)

برگه رو پاره کردم اما بزارین از حفظ بگم: 

اهمیت دادن ب خودم از لحاظ روحی و اولویت قرار دادن خودم از همه لحاظ! در واقع ارزش نهادن ب خودم 

(چون متاسفانه همیشهه خدا برا بقیه بیشتر ارزش قایلم کمتر نه میگم و اولویت خودم نبودم :(  )

ریس خودت باش!( بله وقتی سیر هستی چه ومی داره غذای اضافی برداری:)) بگو نه! بزار شکم بفهمه رییس کیه!

ورزش در تابستان:))) سفت وسخت درست عین روزای ١٨سالگی هر روووز و سخت!(چرا سخت؟ اضافه وزن؟ نه اصلا برا روزای میانیالی میخوام ورزتیده باشم میخوام قوی باشم واقعا بدنم ضعیفه ماهیچه هاش از این لحاظ اصن قوی نیستم!)اینبار اما میخوام بزنم تو کار رزمی عشق قدیمی که سالها بخاطر نداشتن جسارت دنبالش نرفتم (قبلا کنگفو کار کردم مدت کوتاهی)

میترسم جاییم بشکنه و اینا:/ ولی عاشقشم دلم میره برا کتک کاری:))))))

غذای روح:)) بله کتااب های درسی و غیر درسی اولش تو برگه مشخص کردم چندتا (هر کدوم١٠تا:/) ولی بنظرم بستگی ب شرایطه من میتونم بیشترم بخونم ویا کمتر(درسیارو) بنابرابن فقط سعی میکنم از خود سال قبلم بهتر بخونم وبیشتر

دیگه چی داشتمممم ، اهداف درسیم فعلا تموم کردن لیسانسو بعدش قبولی بالینی خواهد بود توی ی شهری مث تهران بیشتر تهران! حالا هر چی خدا بخواد ولی اینبار شهر خودم نه!

میخوام سعی کنم بتونم در باب رشته خودم تولید محتوا کنم! خیلیم سایت خوندم چیز کمی دستگیرم شد ولی بد نبود!

امیدورام اینو بتونم واقعا 

همیشه دوس داشتم این کارو شاید از ی پیج اینستا شرو کردم و اگه دیدم خوب پیشرفت شمارم دعوت میکنن:)

اگه چیزی یادم اومد در این مورد بعدا وقت هست واضافه میکنم

 

________________________________________
خیلی خب 

میخوام بگم که روزای قرنطنیه با دیدن گاه ب گاه فرندز یا یک فیلم ویا کتاب و چت با دوستام میگذره

بابا مامان تو این قرنطینه صمیمی تر شدن انگار یا من حس میکنم:)))  بخاطر اینه بیشتر باهم وقت میگذرونن خخخخ قبلن که سر کارو بعدشم خسته :))

منو خواهرمم بهتریم:))) باهاش قهر کنم (قهر نیستم ناز میکنم)خیلی دپ میشه اصن:)) 

وایی راستی دوس دارم اینم بمونه یادگاری : داشتیم فیلم زندگی دیگرانو ب پیشنهاد مدیری میدیدیم (من ب رسانه اعتماد کردم با بچه-١٤١٣ساله نشستم فیلم ببینم بدون مقدمه فیلم خاکبرسری شد واین شد که رومون ب هم باز شده:))) بنظرم اتفاق میمون ومبارکی بود چرا که من میدونم تو این سن دیگه تقریبا نصف بیشتر چیزا رو حتی ب غلط میدونن! خلاصه که خوب شد :)) 

 

دلم برا وبلاگای قبلیم ودویتای اون زمانم ی ذره شده :( ی سری دخترارو دارم یسری هاشونو نه 

حالا اینارو دارم ولی واقعا دلم برای یکی از پسرای جمعمون تنگه (کیان اسمش بود)اسمشو گفتم بلکه یهو اینجارو خوند!!!

نمیتونید تصور کنید چه روابط سالمی همه باهم داشتیم فارغ از جنسیت:( 

اما دوستایی که دارمشونو هیچ وجه نمیخوام از دست بدم این جمله رو خیلی دوس دارم: دنیا پر از ادماییه که همدیگه رو گم کردن!   منم نمیخوام گمشون کنم با تمام وجودم دوسشون دارم و بخشی از وجود منن 

چرا که دوران نوجوانیمو باهاشون سپری کردم و بی اغراق میگم عاششقشونم(دختر پسرم نداره!) 

 امیدوارم روزی ببینمشون و بدون دیدنشون نمیرم! 

و ف هم که مثل برادر منه و بی منت برادرانه بهم محبت داشته و منم عاشقشم و امیدوارم بتونه بهترین شریکو کنارش داشته باشه و شاد زندگی کنه :)

امیدوارم همشون خوشبخت بشن دوس دارم لحظاتی رو برگردم ب اون روزا!!!!

 


اهنگ ای کاش فرزین بد جور نابودم میکنه حس عجیبی داره توش 

خصوصا که منو یاد ی عشق میندازه .

عشقی که من شاهدش بودم 

نمیدونم چجوری بگم ولی میسوزم.دلم میسوزه 

انگار دل من با دل داداش یکیه! از اینکه عمق غصه و شکستشو میفهمم درد میکشم

نباید این طور میشد ولی شد و من همیشه فکر میکنم چطور میشه حالش خوب شه فراموش کنه ی جورایی! خواسته معقولی نیس چون منی که بیرون ماجرا بودمم نمیتونم فراموششون کنم ولی حتما میشه کمرنگ شه چرا کنه نه! عشق بدون وفا نمی ارزه .! بدون صداقت نمیارزه، فقط باید اینطور فکر کرد که مناسب نبوده برات.

کاش ادما وفادار تر بودن ب هم:(

داداش میخوام بدونی که از درد کشیدنت درد میکشم و درست همین لحظه دلم انگار پتک روش زدن اومدم بنویسم 

بنویسم که بدونی و بدونم چقد دوست دارم و برام مهمی شاید درک نکنی ولی من خوب میفهمم که گوشه دلم چقد جات امنه:) 

کاش هیچی نمیدونستم، کاش میتونستم دوباره بهم برسونمتون ولی دیگه دیره و دیرم نبود ممکنه تو دوباره بشکنی چون اینقدر عاشقی و مهربون که نمیبینی واقعیتو واسه همین سعی میکنم دوباره اسیب نبینی

شاید هیچوقت نخونه و من این لحظه نیاز داشتم اینارو بهت بگم ولی نمیتونم میترسم زخمتو باز کنم همش:(

(اون روزیو میبینم که کنار خانوم دخترا کلی خوشحالیو و عاشق :) عشقی که با ارزش تر خواهد بود برات انشالله

 

+تجربه ای دارین در این مورد؟ چیکار از اطرافیان بر میاد؟


دوباره دارم ب ورزش رو میارم و واقعا درد گردن و کمرو با همین دوبار بهتر کرده ناموسن ما چرا اینقد تنبلیم که ورزش نمیکنیم :/ 

موهای بابا رو تو این قرنطینه کوتاه کردم خیلی خوب شد:)) کارم بیسته:دی

در این قرنطینه کتاب میخوانم و چند باری اشپزی کردم ته چین با مرغ رو برای اولین بار و عالی شد :)

کتابای درسیمو سفارش دادم بلکه بخوونم 

(کتاب نیمه تاریک وجود شدیدا پیشنهاد میشه)

با کیم درباره صدا بحث میکردم 

من تند حرف میزنم:/ و میخوام این عادتو ترک کنم چون روزی باید با مراجعام شمرده حرف بزنم و اینا و خب تاثیر بهتری داره!!!! خوندم تو کتاب قدرت جذبه! 

ولی میدونی درسته وقتی اروم حرف میزنم باکلاسه و صدام بهتره کلماتم واضح تر و اینان ولی خوم تندو دوس دارم اروم حوصلمو سر میبره:/ حس میکنم دارم کلاس میذارم خخخ در نتیجه اروم حرف نزدم جایی! 

ولی انشرلی هم تند حرف میزد خیلیم جذاب بود:|

اما باید اقرار کنم وقتی دکلمه میخونم و ارومه و اینا لذت میبرم و حس میکنم این ی ادم دیگه س:/ 

تمرین کردم اروم حرف بزنم ولی امان از اون جایی که هیجان زده بشم یا ب مطلبی بخورم که مورد علاقمه دیگه مجال نمیدم-__- 


با دوستام چندتا چالش گذاشتیم که از بیکاری و س دربیایم اولیش نقاشی بود :))

خداییش از روز قبل فکرمو مشغول کرد بعدم دستامو :) بهتر از فکرای چرت و پرت همیشگی بود 

منم دوباره ب خود ستایی رسیدم و فهمیدم استعداش هنوز کور نشده ( ی استعداد موروثیه ) فقط خیلی حوصله نیاز دارم برای تداوم و حتی انجامش :/ من خیلی ماتحت فراخی دارم در زمینه کارایی کع مجبورم نکنن و کلا ترجیحم اینه بخوابم واینا ولی اینطوری که نمیشه حال کرد تو زندگی :|من بشدت عاشق ادمای فعالم درعوض کسی کاری میکنه من کیف میکنم انگار خودم کردم مثلا:))

 واسه همینه اصن من تو همه زمینه ها ی کاری کردم و ول کردم :/ از همه انگشتام نیمچه هنری میباره:))) 

خلاصه که حس خوبی بود خوبترش اینه فردا شاید برم تو کار گواااش:)))) حس میکنم لذت عمیق تری از مداد رنگی میده بم . حس دادماستی طوری داشته برام از همون اوایل:دی

روزایی که برا خودم وقت میزارم خیلی سبکم:) خیلی!

 


دوباره دارم ب ورزش رو میارم و واقعا درد گردن و کمرو با همین دوبار بهتر کرده ناموسن ما چرا اینقد تنبلیم که ورزش نمیکنیم :/ 

موهای بابا رو تو این قرنطینه کوتاه کردم خیلی خوب شد:)) کارم بیسته:دی

در این قرنطینه کتاب میخوانم و چند باری اشپزی کردم ته چین با مرغ رو برای اولین بار و عالی شد :)

کتابای درسیمو سفارش دادم بلکه بخوونم 

(کتاب نیمه تاریک وجود شدیدا پیشنهاد میشه)

با کیم درباره صدا بحث میکردم 

من تند حرف میزنم:/ و میخوام این عادتو ترک کنم چون روزی باید با مراجعام شمرده حرف بزنم و اینا و خب تاثیر بهتری داره!!!! خوندم تو کتاب قدرت جذبه! 

ولی میدونی درسته وقتی اروم حرف میزنم باکلاسه و صدام بهتره کلماتم واضح تر و اینان ولی خوم تندو دوس دارم اروم حوصلمو سر میبره:/ حس میکنم دارم کلاس میذارم خخخ در نتیجه اروم حرف نزدم جایی! 

ولی انشرلی هم تند حرف میزد خیلیم جذاب بود:|

اما باید اقرار کنم وقتی دکلمه میخونم و ارومه و اینا لذت میبرم و حس میکنم این ی ادم دیگه س:/ 

تمرین کردم اروم حرف بزنم ولی امان از اون جایی که هیجان زده بشم یا ب مطلبی بخورم که مورد علاقمه دیگه مجال نمیدم-__- 

 

++جلو موهام رو از پایین رنگ زدم واین برام مهم بود . خودمو ب خودم و اذرافیانم ثابت کنم اینکه اینکه اگه قراره تغییری باشه اولین بار دوس دارم خودم ببینمش و برای خودم باشه نه برای کسی کع وارد زندگیم میشه :) 

چون الان منم و من دوست دارم خودم برای خودم تصمیم بگیرم برای چیزهایی که ب من تعلق دارن:)  واین گام خوبی بود که بگم لازم نیس من برای رنگ کردن موهام حتما شوهر داشته باشم:) خوشحالم:))


ذهنم پر از دیتا و دیتا پذیر و گشنه! اما وقت تنگه 

بین دیتاهای داده شده جدل دارم و وقتی برای فکر کردن بهش ندارم 

چون کلی تکلیف درسی دارم و باید ترجمه تخصصی رو انجام داده و تایپ کنم تا موعد مقرر:(( وهنوز کاری از پیش نبردم خیلی:/ 

بعد این که دارم روانی میشم از اینکه نمیتونم سرعتمو تو خوندن کتاب دستم بیشتر کنم چون جذاابع واقعا بعد

اومدم و کتاب شبمو از رو گوشی انتخاب کردم و هر وقت خوابم نمیاد میخونمش و اینم اتفاقا جذابه:| 

و بدتر خودمو تو مخمصه انداختم 

چون دوتاش لازم داره بهش فکر کنم=/ 

یکیش سه دختر حوا و دیگری، خیره ب خورشید  

پشیمونم دیر شروعشون کردم و پشیمونم وقت بدی شروعشون کردم:((

 

+حس میکنم دارم ادم گریز میشم (چند وقته دوس ندارم باکسی چت کنم!ممکنه تاثیرات قرنطینه و pmsهم باشه!) البته من همیشه عاشق ادمای مختلفم و عاشق ارتباط گرفتن ولی فعلا چون با افکار خودم کنار نیومدم افکار مخالف میتونن ازارم بدن خصوصا افکاری که میدونم غلطن!!!! میخوام ب درجه از عرفان برسم که افکار برام مهم نشه ولی مگه میشه ادم افکار ادمای نزدیکش براش مهم نباشه چون خب تشعشعاتش ب تو هم میخوره و ممکنه ازارت بده!

any way

پی نوشت: دارم ورزش میکنم و حالم بهتره:) کاش ادامه پیدا کنه برای همممیشه میخوام قوی باشم

 


قربون صدقه های جدید ومتفاوت 

من همون قربونت وفدات و مرسی عزیزم مرسی عشقم رو بلدم تازه استفاده کردنی ی جوری میشم انگار خودمو لوس کرده باشم:/ 

ولی خیلی دوس دارم یادبگیرم میخونم گاهی کامنتارو ب این جهت ولی با خودم میگم ویییششش تو اینارو بگی خیلی لوس طوره که :))) اداس همش که ! ولی خوش زبونیه و من عاشق ادمای خوش زبونم!!!


میدونی از الان تا اخر دنیا من بیشتر دوستت دارم:) 

بیشترِ بیشتر

و پریشب خوابت رو دیدم و چقدر عین پشت گوشی حامی بودی :) و مهربون .

اما اخر خواب من بودم که باید انتخاب میکردم برم و بخاطر تو رفتم با چشمان اشک الود و بغض. 

کاش دنیای ما اینطوری نبود و لازم نبود جدا شیم 

اما دلم بهم میگه ما یروزی همو میبینیم بی شک 

باید ببینیم .!! میدونم که اتفاق میفته عزیز دل من:) 

اگه زندگی قبلیی وجود داشت شک ندارم ما نسبت خونی داشتیم:)


دقیقا اواسط مهر بود که به خودم اومدم کارتون دستمال کاغذیو تو سر خودم کوبیدم(!) که بسه به خودت بیا 

داری باز خودتو توی چاه میندازی

میخاستم چنلای اخبارو حذف کنم ولی نتونستم زدم همه رو ارشیو کردم 

حتی روزانه نویس هارو ولی خب میدونید تا به امروز نشده که من اخبارو چک نکرده باشم هر شب و صبح چک میکنم

برای شروع بد نبوده، روزی دوساعت خوندم راضی نیستم اما نسبت به وضعیت سیاهی که ماه های پیش داشتم باید کلاهو هوا بندازم! 

دلم خوشه به همین دوساعت خوندنایی که هر بار چیزی مانع افزایشش میشده:))

اما هربار من خبر بدی میخونم اون روز و روز بعدش اونقدر فکرم درگیر و قلبم ناراحت و خشمگینه که نمیتونم درس بخونم تمام خیالم پر شده از تصاویر و اخبار اون روز

امروز هم یکی از اون روزها بود.

نمیتونستم خودمو مجبور کنم درس بخونم بنابراین گیتارو بیرون اوردم بعد چندین روز دست به ساز نشدن کمی تمریم کنم وحالا با نوک انگشتانی سیاه و کبود و گز گز از دردی شاید خوشایند! اینجا مینویسم

 

من امید دارم به تغییر اوضاع، من دارم میبینم که اینبار مثل دفعه های قبل نیست

نمیدونم این روزا بی ایمان تر از قبل شدم هر بار میخام بگم خدایا این خدایا اون 

گویی انسانی مرده باشه و وقتی صداش میکنی یهو حس غم و احمق بودن بهت دست میده که نیست چرا صدا میزنی

هر بار هم با شروع دعا کردن حرفمو میخورم! یهو چیزی در من سکوت میکنه و با اتاقی خالی مواجه میشه!

انگار خدا مرده باشه !

میگم خدا لطفا. اع! اون که نیست ! نمیشنونه! هربار نشنیده پس نیست

نمیدونم واقعا نمیدونم

 

+ واقعا حق رو با جماعتی فریاد زدن خودِ تراپیه:))

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها